English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (2632 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
enclose U احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
encloses U احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclosing U احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
contained U قرار دادن چیزی در درون
contains U قرار دادن چیزی در درون
contain U قرار دادن چیزی در درون
intruder U قرار دادن چیزی در چیز دیگر
intruders U قرار دادن چیزی در چیز دیگر
superimpose U قرار دادن چیزی در بالای چیز دیگر
substitute U قرار دادن چیزی درمحل چیز دیگر.
substituted U قرار دادن چیزی درمحل چیز دیگر.
superimposes U قرار دادن چیزی در بالای چیز دیگر
substituting U قرار دادن چیزی درمحل چیز دیگر.
superimposing U قرار دادن چیزی در بالای چیز دیگر
encapsulated U چیزی که درون چیز دیگری قرار دارد
insert U قرار دادن چیزی در چیزی
inserting U قرار دادن چیزی در چیزی
inserts U قرار دادن چیزی در چیزی
put in U قرار دادن چیزی در
modifies U تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modify U تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifying U تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
setover U روی چیزی قرار دادن
embowel U در شکم چیزی قرار دادن
exchanged U دادن چیزی به جای چیز دیگر
exchanges U دادن چیزی به جای چیز دیگر
exchanging U دادن چیزی به جای چیز دیگر
exchange U دادن چیزی به جای چیز دیگر
position U قرار دادن چیزی در محل خاص
positioned U قرار دادن چیزی در محل خاص
superposition U قرار دادن چیزی روی چیزدیگر
carry U حرکت دادن چیزی از جایی به جای دیگر
carries U حرکت دادن چیزی از جایی به جای دیگر
carried U حرکت دادن چیزی از جایی به جای دیگر
carrying U حرکت دادن چیزی از جایی به جای دیگر
changing U استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
changes U استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
change U استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
changed U استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
underlie U در زیر چیزی لایه قرار دادن زمینه جیزی بودن
underlain U در زیر چیزی لایه قرار دادن زمینه جیزی بودن
underlies U در زیر چیزی لایه قرار دادن زمینه جیزی بودن
extension U طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extensions U طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
pushes U فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
pushed U فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
push U فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
to esteem somebody or something [for something] U قدر دانستن از [اعتبار دادن به] [ارجمند شمردن] کسی یا چیزی [بخاطر چیزی ]
to depict somebody or something [as something] U کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن [وصف کردن] [شرح دادن ] [نمایش دادن]
engarland U درحلقهء گل قرار دادن احاطه کردن
underlay U در زیر چیزی لایه قرار دادن لایه زیرین
underlays U در زیر چیزی لایه قرار دادن لایه زیرین
empties U بدون چیزی در درون
empty U بدون چیزی در درون
intakes U مقدارجذب چیزی به درون
intake U مقدارجذب چیزی به درون
emptier U بدون چیزی در درون
emptied U بدون چیزی در درون
emptiest U بدون چیزی در درون
continues U ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continue U ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
fullest U پر کردن درون چیزی تا حد امکان
indravgnt U ریزش چیزی سوی درون
full U پر کردن درون چیزی تا حد امکان
indraght U ریزش چیزی بسوی درون
indraft U ریزش چیزی بسوی درون
to lean something against something U چیزی را به چیزی تکیه دادن
to portray somebody [something] U نمایش دادن کسی یا چیزی [رل کسی یا چیزی را بازی کردن] [کسی یا چیزی را مجسم کردن]
internal evidence U مدارک یا گواهی که از درون چیزی بدست میاید
pass on <idiom> U رد کردن چیزی که دیگر
to concern something U مربوط بودن [شدن] به چیزی [ربط داشتن به چیزی] [بابت چیزی بودن]
loses U نداشتن چیزی دیگر پس از این
lose U نداشتن چیزی دیگر پس از این
to p on one thing to another U چیزی را به چیز دیگر انداختن
interchanges U جابجا کردن چیزی با چیز دیگر
interchanged U جابجا کردن چیزی با چیز دیگر
completed U آنچه به چیزی دیگر نیاز ندارد
interchanging U جابجا کردن چیزی با چیز دیگر
completing U آنچه به چیزی دیگر نیاز ندارد
interchange U جابجا کردن چیزی با چیز دیگر
complete U آنچه به چیزی دیگر نیاز ندارد
She turned the conversation to another subject. U او [زن] موضوع را [به چیزی دیگر] عوض کرد.
substitution U جایگزین کردن چیزی با چیز دیگر
completes U آنچه به چیزی دیگر نیاز ندارد
to watch something U مراقب [چیزی] بودن [توجه کردن به چیزی] [چیزی را ملاحظه کردن]
alternatives U چیزی که میتواند جای چیز دیگر را بگیرد
shares U استفاده یا مالکیت چیزی به همراه شخص دیگر
share U استفاده یا مالکیت چیزی به همراه شخص دیگر
inclusive U چیزی هک در میان چیز دیگر شامل شود
shared U استفاده یا مالکیت چیزی به همراه شخص دیگر
alternative U چیزی که میتواند جای چیز دیگر را بگیرد
changer U وسیلهای که چیزی را با چیز دیگر جابجا میکند
superimposes U روی چیزی قرار گرفتن اضافه شدن بر
top U بخش ای که در بالاترین قسمت چیزی قرار دارد
superimpose U روی چیزی قرار گرفتن اضافه شدن بر
superimposing U روی چیزی قرار گرفتن اضافه شدن بر
factor U چیزی که مهم است یا روی چیز دیگر اثردارد
factors U چیزی که مهم است یا روی چیز دیگر اثردارد
interfered U توقف کار کردن چیزی در راه قرار گرفتن
interfere U توقف کار کردن چیزی در راه قرار گرفتن
interferes U توقف کار کردن چیزی در راه قرار گرفتن
to lose track [of] U فراموش کنند [یا دیگر ندانند] که شخصی [چیزی] کجا است
locating U جای چیزی را تعیین کردن در جای ویژهای قرار دادن تعیین محل کردن
located U جای چیزی را تعیین کردن در جای ویژهای قرار دادن تعیین محل کردن
locate U جای چیزی را تعیین کردن در جای ویژهای قرار دادن تعیین محل کردن
locates U جای چیزی را تعیین کردن در جای ویژهای قرار دادن تعیین محل کردن
to stop somebody or something U کسی را یا چیزی را نگاه داشتن [متوقف کردن] [مانع کسی یا چیزی شدن] [جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
to put any one up to something U کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
defines U 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defined U 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
define U 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defining U 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
expands U توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expand U توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expanding U توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
to appreciate something U قدر چیزی را دانستن [سپاسگذار بودن] [قدردانی کردن برای چیزی]
relevance U 1-روش ارتباط چیزی با دیگری .2-اهمیت چیزی دریک موقعیت یا فرآیند
replace U برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
via U حرکت به سوی چیزی یا استفاده از چیزی برای رسیدن به مقصد
replacing U برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
queries U پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
replaces U برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
queried U پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
query U پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
querying U پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
replaced U برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
controls U مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
establishing U 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
correction U صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
establishes U 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
establish U 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
control U مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
controlling U مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
covets U میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
coveting U میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
covet U میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
to hang over anything U سوی چیزی پیشامدگی داشتن بالای چیزی سوارشدن
to pass by any thing U از پهلوی چیزی رد شدن چیزی رادرنظرانداختن یاچشم پوشیدن
rates U ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی
appreciating U بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
rate U ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی
appreciate U بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
appreciated U بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
appreciates U بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
to regard somebody [something] as something U کسی [چیزی] را بعنوان چیزی بحساب آوردن
think nothing of something <idiom> U فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
string out <idiom> U کش دادن چیزی
To let something slip thru ones fingers . U چیزی را از کف دادن
fence [around / between something] U نرده [دور چیزی] [بین چیزی]
fence [around / between something] U حصار [دور چیزی] [بین چیزی]
to give up [to waste] something U ول کردن چیزی [کنترل یا هدایت چیزی]
to wish for something U ارزوی چیزی راکردن چیزی را خواستن
see about (something) <idiom> U دنبال چیزی گشتن ،چیزی را چک کردن
screw up <idiom> U زیروروکردن چیزی ،بهم زدن چیزی
stacked U قرار دادن یک بازیگر یا بیشترپشت بازیگر دیگر برای پنهان کردن طرح مانور از حریف
stacks U قرار دادن یک بازیگر یا بیشترپشت بازیگر دیگر برای پنهان کردن طرح مانور از حریف
stack U قرار دادن یک بازیگر یا بیشترپشت بازیگر دیگر برای پنهان کردن طرح مانور از حریف
to buoy something [up] U به کسی [چیزی] دل دادن
to put in U گماشتن در [در چیزی جا دادن]
boost U افزایش دادن چیزی
prevents U توقف رخ دادن چیزی
preventing U توقف رخ دادن چیزی
prevented U توقف رخ دادن چیزی
prevent U توقف رخ دادن چیزی
boosted U افزایش دادن چیزی
to plug in U گماشتن در [در چیزی جا دادن]
measure U توقف رخ دادن چیزی
to cut something U چیزی را کاهش دادن
to cut back [on] something U چیزی را کاهش دادن
to cut down [on] something U چیزی را کاهش دادن
to hand somebody something U به کسی چیزی دادن
to pass somebody something U به کسی چیزی دادن
reimbursing U خرج چیزی را دادن
reimburses U خرج چیزی را دادن
reimbursed U خرج چیزی را دادن
boosting U افزایش دادن چیزی
boosts U افزایش دادن چیزی
to smell [of] U بوی [چیزی] دادن
give away <idiom> U دادن چیزی به کسی
reimburse U خرج چیزی را دادن
to book something U چیزی را سفارش دادن
locus in quo U جای رخ دادن چیزی
to let something [British E] [Real Estate] U اجاره دادن چیزی
to hire out something U کرایه دادن چیزی
to rent out something U کرایه دادن چیزی
to let something on a lease U کرایه دادن چیزی
hand in <idiom> U به کسی چیزی دادن
integrate U درشکم چیزی جا دادن
integrating U درشکم چیزی جا دادن
to let something [British E] [Real Estate] U کرایه دادن چیزی
to let something on a lease U اجاره دادن چیزی
to rent out something U اجاره دادن چیزی
pushes U چیزی را زور دادن
integrates U درشکم چیزی جا دادن
pushed U چیزی را زور دادن
push U چیزی را زور دادن
to hire out something U اجاره دادن چیزی
to lean against something U پشت دادن به چیزی
to put something to the vote U درباره چیزی رای دادن
catch up with (someone or something) <idiom> U وقف دادن به کسی یا چیزی
to drop something off [at someone's] U چیزی را [به کسی ] تحویل دادن
pitch in <idiom> U به چیزی پول یا کمک دادن
to weigh in [on something] U تذکر دادن [در مورد چیزی]
Recent search history Forum search
1To be capable of quoting
1چیزی که عوض داره گله نداره
2دلیل قرار دادن no1 بجای number 1
2دلیل قرار دادن no1 بجای number 1
1popsicle
1اصلاح ترجمه
2من نمیتونم از دیکشنری فارسی به انگلیسی استفاده کنم چرا
1Profiles are unique pages where one can ‘‘type oneself into being’’
1confinement factor
1مرض سینه وبغل
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com